تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد. تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟» نظرات شما عزیزان:
اكثر داستانزهات رو خوندم خيلي قشنگ بودن
موفق باشي به خصوص داستان اون پسر كور نوشته شده در تاريخ شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, توسط علی منصوری
| |
فال حافظ
<-PollItems-> |